خیالی بود و خوابی وصل یاران


شب مهتاب و فصل نوبهاران

میان باغ و یار سرو بالا


خرامان بر کنار جویباران

چمن میشد ز عکس عارض او


منور چون دل پرهیزکاران

سر زلفش زباد نوبهاری


چو احوال پریشان روزگاران

برفت آن نوبهار حسن و بگذاشت


دل و چشمم میان برق و باران

خداوندا هنوزم هست امید


بده کام دل امیدواران

همام از نوبهار و سبزه و گل


نمی یابد صفا بی روی یاران

وهاران ده جانان دیر خوش نی


اوی امان مه دل با مه و هاران